4 شنبه سوری
دیروز من تعطیل بودم و خونه بودم. صبح شما حریره و تخم مرغت رو کامل خوردی و بعد همراه بابا جواد اینا رفتیم بیرون.مامان نسرین و من یه کم خرید داشتیم انجام دادیم و بعد مارو رسوندن خونه بابا بزرگت. عموهات هم اونجا بودن شما هم طبق معمول تا آبتین رو دیدی ذوق زده شدی. اونجا واسه شما غذا نداشتن واسه همین برات برنج ریختم تو آب مرغ و با ماست بهت دادم. شما هم خوردی. شما از روز قبلش یه کم سرماخورده بودی و آبریزش بینی داشتی.دیروز بعد از ظهر هم کلافه بودی و اذیت کردی و نخوابیدی تا اینکه بهت شربت سرماخوردگی دادم و بعدش خوابیدی. دیشب ۴ شنبه سوری بود و خونه عمو علیت دعوت بودیم ولی بابات شرکت کار داشت و ما دیر اونجا رسیدیم اونام آتیش بازیهاشون تموم...
نویسنده :
سارا
9:41